جدول جو
جدول جو

معنی خواب ناز - جستجوی لغت در جدول جو

خواب ناز
(خوا / خا بِ)
خواب نوشین. خواب شیرین. خواب خوش. خواب راحت. خواب آرام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواب نامه
تصویر خواب نامه
کتابی که در تعبیر خواب نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که در خواب ملهم شود و از جانب پیشوایان دین مطلبی به او الهام شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
خواب آلوده، خمار
فرهنگ فارسی عمید
(تُ دَ / دِ)
برخیزنده ازخواب. از خواب برخاسته. تازه بیدارشده:
طبرزد دهم چون شوم خواب خیز
طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
جای خواب. مرقد. خوابگاه. رجوع به خواب جای شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواب آلود. (ناظم الاطباء) :
بعنبر طری نرگس خوابناک
چو کافور تر سر برون زد ز خاک.
نظامی.
فروبسته چشم از تن خوابناک
بدو گفت برخیز از این خون و خاک.
نظامی.
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.
سعدی (مفردات).
جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب).
- چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود.
، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خوابگاه. اطاق خواب. مرقد. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو رفتی ز مجلس سوی خوابجای
پس از خواب مستی بمجلس میای.
نزاری قهستانی.
کناس، خواب جای آهو در درخت. مناخ، خوابجای شتر. (منتهی الارب). رجوع به خواب جا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ یا تَ / تِ)
پرزدار مانند مخمل. (ناظم الاطباء). جامۀ پرزدار که پود آن مایل به یک جهت است. خوابناک. (یادداشت مؤلف).
- مخمل خوابدار، مخملی که پود آن بلند است و بجانبی یا هر جانب میل تواند کرد
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا مَ / مِ)
کتابی که در آن تعبیر خوابها نوشته شده است. خوابنامج. خواب گزارنامه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
چیزی که بخواب آید. حوادثی یا واقعیتهایی که در خواب برؤیای شخصی می آید. نموده در خواب. به رؤیا آمده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواب نما
تصویر خواب نما
کسی که در خواب به او الهام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
آنکه حالت خواب دارد خوب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب نامه
تصویر خواب نامه
کتاب یا رساله تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب نما
تصویر خواب نما
((~. نَ))
الهام شدن چیزی در خواب
فرهنگ فارسی معین
خواب آلود، خواب آلوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاک انداز
فرهنگ گویش مازندرانی