خواب آلود. (ناظم الاطباء) : بعنبر طری نرگس خوابناک چو کافور تر سر برون زد ز خاک. نظامی. فروبسته چشم از تن خوابناک بدو گفت برخیز از این خون و خاک. نظامی. چه داند خوابناک مست مخمور که شب را چون بروز آورد رنجور. سعدی (مفردات). جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب). - چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود. ، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد
خواب آلود. (ناظم الاطباء) : بعنبر طری نرگس خوابناک چو کافور تر سر برون زد ز خاک. نظامی. فروبسته چشم از تن خوابناک بدو گفت برخیز از این خون و خاک. نظامی. چه داند خوابناک مست مخمور که شب را چون بروز آورد رنجور. سعدی (مفردات). جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب). - چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود. ، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد
خوابگاه. اطاق خواب. مرقد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو رفتی ز مجلس سوی خوابجای پس از خواب مستی بمجلس میای. نزاری قهستانی. کناس، خواب جای آهو در درخت. مناخ، خوابجای شتر. (منتهی الارب). رجوع به خواب جا شود
خوابگاه. اطاق خواب. مَرقَد. (یادداشت بخط مؤلف) : چو رفتی ز مجلس سوی خوابجای پس از خواب مستی بمجلس میای. نزاری قهستانی. کِناس، خواب جای آهو در درخت. مُناخ، خوابجای شتر. (منتهی الارب). رجوع به خواب جا شود
پرزدار مانند مخمل. (ناظم الاطباء). جامۀ پرزدار که پود آن مایل به یک جهت است. خوابناک. (یادداشت مؤلف). - مخمل خوابدار، مخملی که پود آن بلند است و بجانبی یا هر جانب میل تواند کرد
پرزدار مانند مخمل. (ناظم الاطباء). جامۀ پرزدار که پود آن مایل به یک جهت است. خوابناک. (یادداشت مؤلف). - مخمل خوابدار، مخملی که پود آن بلند است و بجانبی یا هر جانب میل تواند کرد